جایی برای مرور زندگی

۶۰ مطلب با موضوع «شرح حال» ثبت شده است

انفجار گاز

الان خبر رسید که خونه خاله ام منفجر شده :| اونم از نوع گازی.

اطلاعات بیشتر در پ ن ...



پ ن : مشخص شد مستاجرای خالم که دوتا بچه هم داشتن دچار سوختگی شدن.میگن وضع بچه ها وخیمه چون نشت گاز از اتاق اونا بوده :(  گفته شده با 4 تا آمبولانس به بیمارستانای ساری منتقلشون کردن .

لطفا براشون دعا کنید. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

۲۴ آبان ۹۵ ، ۰۸:۰۵ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
the_ emperor

خواب ناخواسته

تازه بیدار شدم . این دوروز دوتا امتحان داشتم ک در مجموع فقط 5 ساعت خوابیده بودم. برای منی ک حداقل روزی 8 ساعت میخوابم خیلی وحشتناک بود.تازه دردش اونجاس که شنبه امتحانو نگرفت استاد موردنظر.ینی هربار ک سوار ماشین شدم تا برم یونی و یا بیام خونه خواب بودم اونم با دهن باز :| اینا بخاطر خستگیه در حالی که قبلا معمولا بخاطر علاقه بود :))

در نتیجه دیروز که از یونی اومدم  گفتم بخوابم یا بشینم گزارشارو بنویسم.تصمیم بر این شد بخوابم.فکر کنم ساعت 5 عصر بود. گفتم ی چرتی میزنم ک چرتمون تبدیل شد ب 12 ساعت خواب مفید.یادمم نمیاد خوابی دیده باشم یا ن.آها یادم اومد راجب دخترخالم بود :)) اپلای کرده بود تو خوابم.بیدار ک شدم یادم اومد طرف تازگی ازدواج کرده و ی نینی هم توراهه :|

دیروز هوا به حدی گرگ و میش بود ک وقتی با سید از ی در پنتاگون یونی رفتیم تو آفتابی بود و داشتیم میپختیم و یک دقیقه بعد ک از در دیگه زدیم بیرون یهو هوا بارونی شد :| 

الانم باس بشینم گزارشو بنویسم.سیمولیشنو ک باید هم گروهیم انجام بده و هیچوقتم انجام نداده هم ی دستی به سر و روش بکشم.شاید بعدش بتونم برم دوش بگیرم.

یه تیکه پلاستیکی از سی دی رام جدا شده میگن کلا باس عوضش کنم که نه الان وقتشو دارم و نه پولشو خخ

شصت دست خواهرزادم مونده لای در و حسابی گریه کرده تو بیمارستان و فشار بقیه رو آورده پایین این پسر. ولی خب خیلی درد داره ک ناخنت کلا از جاش در بیاد.حالا لازم نیس تصور کنین دیگه دردشو :)) 

خداروشکر الان خوبه و خوابیده فک کنم این کلاس اولیه ما :) 


شصت



صبح هم بخیر و شادی 🌺☔️❄️


پ ن : وبلاگم یک ماهه شد مبارکه ❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️ :)

۲۴ آبان ۹۵ ، ۰۴:۴۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
the_ emperor

امتحانات از آنچه که شما فکر میکنید نزدیک ترند.

خب این هفته میانترمام شروع میشه. منم هنوز برای میانترمام چیزی نخوندم،این دوسه روزه ک دنبال تمرینای نتورک بودم و تازه مدلشو طراحی کردم و ابزار لازمو لیست گرفتم.فقط مونده بود لیست قیمتا و دستمزد ک وقت نکردم بپرسم.بچه ها هم اکثرشون نتونستن قیمت درست و حسابی بگیرن دلیلشم این بود ک اگه طرف بفهمه پروژه نداری و نمیخوای ازش خرید کنی یا اصن چیزی بارت نیس بهت فاکتور نمیده.استاد هم چنتا راه حل داد برا این موضوع.

این هفته تولد عزیزترین دوستم بود و خیلی خوشحالم هم بابت اینکه چنین دوستی دارم و هم این که از هدیه تولدش خوشش اومد :) 


+

راستی ترامپ هم ک برنده شد .

اصن به این مرد میاد ک خشن باشه :))

ترامپ

+

و برگریزان پاییزی دانشگاه 


برگ ریزان


+


یکی از دلایلی ک از بوفه دانشگاه ساندویچ نمیگیرم :|


کاهو


+

جان ماکسول میگه : همه چیز به طرز برخورد و نگرش شما بستگی دارد. مسایل می توانند شما را با مشکل یا با موفقیت رو به رو سازند. 

۲۱ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۰ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
the_ emperor

خواب و بیدار

من آمدم خوش آمدم :))
پست قبل که اصلا حال نداشتم چیزی بنویسم و هفته ی خسته کننده ای بود تا اینجا...چون هر روز در رفت و آمد بودم و سرمم شلوغ مشغول درس و تحقیق و تمرین و پروژه...پروژه ای که دیروز همکلاسی سابقم گفت که این موضوع رو نباید با این استاد برمیداشتی :| خب من انتخابمو کردم و میخام راهمو ادامه بدم ... این نیز بگذرد!!
این دو روزه یکی از دوستای سابقم که همون دانشگاه ما ارشدشو میخونه دیدم دوسه بار...اصن این بشر خیلی خوبه از همینجا میگم دمت گرم عباس جان :)
برای دیروز صبح ساعت 5 زنگ گذاشتم که بیدار شم ولی خب این بار به همون دلیل پست قبلی انقد خسته بودم که 20 دقیقه هم اضافه بر سازمان خوابیدم و زنگیدن مداوم گوشی هم تاثیری نداشت :))  دیگه آخرش پاشدم گفتم میرم دیگه آقا این 3 روزو ک رفتم اینم برم تکمیل شه... پاشدم لباسو پوشیدم . معمولا این ترم صبح ها با مینی بوس میرم دانشگاه.البته فقط تا نصف راه میره و ازون به بعد باید با سواری برم...خط مستقیم هم ک نداره.
از پله ها ک داشتم میرفتم پایین دیدم مینی بوس مورد نظر رد شد حالا من بدو اون برو (حالا این ماجرا قبلا هم چندین بار پیش اومده بود) ....وسطای راه یادم اومد شمارشو ک دارم بزار بهش بگم بایسته ، بعد 4بار زنگ خوردن جواب داد .
من:آقا کجا بایست سر چهار راه ،دارم میام :))
راننده:من سرچهارراهم .
من:باشه بایست .
راننده : اِ ....
تهشو نفهمیدم چی گفت داشتم میدویدم :| 
 رسیدم به 20 متری چهارراهه و دیدم ماشینو...دست تکون دادم و صدا زدم ولی در کمال ناباوری دیدم دوتا خانومو سوار کرد و برو ک رفت :|
منم مات و مبهوت اصن یه وضعی....خب دیگه صحنه آخرو تصور کنین من و محو شدن مینی بوس در افق:))

حالا بگذریم دو تا کلاس صبح داشتم هر دوش با استادی ک پروژه رو باهاش برداشتم عصر هم ک آزمایشگاه.البته بچه ها خیلی خوب ازش تعریف نمیکنن دلیلشم میدونم اینکه پارسال اذیتش کردن و ایشونم پاسخ متقابل داد.

راستی این هفته تو گروه تلگرام هم بچه ها رای گیری کردن درباره بهترین استاد . این استاد مورد نظر ما هم 3رای آورد از 74 تا.
بهش رای ندادم ولی آخر نشد چون یکی دیگه هم بود با 0 عدد رای ناقابل.

رای

اینم نمودار میله ای رای گیری .رای ما اول شد با اختلاف زیاد نسبت به نفر دوم که خاطره خوشی ازش ندارم.

+

دیروز بازارچه خیریه هم به همت دوستان و دانشجویان گرامی برگزار شد.یک عدد غرفه 😊 خیلی هم خوب :)

خیریه

+

مسولیت زندگیتان را به عهده بگیرید.
این را بدانید … فقط شما هستید که میتوانید خودتان را به جایی که میخواهید برسانید، نه هیچکس دیگری.
لِس براون
۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۱:۵۴ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
the_ emperor

خستگی دانشجویی

الان اونقدر خسته ام ک چیزی نمیخوام بنویسم و میخوام برم بخوابم :|

شب بخیر

۱۱ آبان ۹۵ ، ۰۰:۳۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
the_ emperor

راه پله

دیروز رفتم کلاس نتورک .استادمون ی تمرین عملی داده ک باید انجام بدم توی این یکی دوهفته.گفته برای وسایل هم باید ی لیست قیمت هم بگیریم جنسای خوب و متوسط و بد هم جداجدا...تازه چن ساعته اومدم خونه و وقت نکردم فیلم کلاسو ببینم.

نه که تا الان یه دقیقه از قبلیارو دیدم :)) میخواستم اینو ببینم لاقل بدونم جزییات تمرینشو ولی اومدن به خونه همانا و نشستن پای لپتابو گرم گرفتن با دوستان همان.تازه دوباره کلش نصب کردم که برم کلن یکی از دوستای سابقم :) یادش بخیر.امشب همش چلنج زدیم خخ

عنوان پست هم مربوطه به کاری ک امروز شروع کردیم.دیشب خونه خواهرم موندم چون ساعت حرکت قطارارو عوض کردن ی قطار هم هست که از گرگان میره تهران ولی اون مسئول اطلاعات راه آهن میگفت ک مسافر سوار نمیکنه بین راه.حالا دیگه بعد کلاس مجبورم برم پیش خواهرم اینا.خب کار چی بود؟سنگ کاری راه پله ها :)) ولی خب پدر و برادرمم اومدن ک تنها نباشیم برا همین سخت نگذشت .یاد روزایی افتادم ک خونه مون رو تخریب کردیم و از نو بنایی در افکندیدیم :)

خلاصه تا عصر اونجا بودم و یه طبقه پله هاشو زدیم و منم به اذن مادر برگشتم به خانه با ریل باس.از دیدنشم کلی خوشحال شدم انگار نه انگار ک دیروز رفته بودم.خدایی خیلی مادرمو دوس دارم :) 

از دیروز تصمیم گرفتم که برنامه ریزی روزانه داشته باشم از شب قبل.امشب اینکارو میکنم ان شالله.یخرده نظم دادن به زندگیم واقعا لازمه.

قبلنا ناخودآگاه این نظم تو زندگیم وجود داشت ولی قدرشو ندونستم.


شبتون آروم


+

 اینم عکس ریل باس 


ریل باس

۰۸ آبان ۹۵ ، ۰۱:۰۶ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
the_ emperor

میوه چینی دانشجویی

خب این هفته،هفته ی میوه چینی بود با انواع و اقسام موقعیت ها من جمله آویزون شدن و بالا رفتن و چیدن و انداختن میوه ها روبرو بودیم . مثال این صحنه ها 


میوهکول


و خب میوه های حاصله عبارت بودند از نارنگی و پرتقال که در تصویر زیر مشاهده میفرمایید


پرتقال


درختای دیگه ای هم هست ولی فصل میوه دهیشون نیست.و تعداد درختای نارنگی و پرتقال هم بسیار.

+

ازین بحث که بگذریم یه هفته ی دیگه از عمرم گذشت و کار خاصی انجام ندادم یعنی تفاوت خاصی با هفته قبلش نداشت.دیروز فهمیدم یکی از چشام ضعیف شده شاید بخاطر تماشای زیاد مانیتوره . شاید هفته بعد برم دکتر شاید 😅 تا نوشته ی بعدی بدرود


۰۵ آبان ۹۵ ، ۲۰:۵۷ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
the_ emperor

شنبه

بازم شنبه اومد

ولی این بار بهش میگم خوش اومدی

شاید یکی از آخرین شنبه هایی باشه که رنگ دانشگاهو میبینم . این چند سال با اینکه سختی های زیادی برام داشت ولی خاطرات خوبش هم از ذهنم پاک نمیشه.فکر میکنم ی تیکه ی مهم پازل شخصیتم اونجا ساخته شد . به هر حال دلم برا همه چیزش تنگ میشه.90% همکلاسیام فارغ التحصیل شدن ی سری الان ارشدن ی سری سربازی ی سری هم معاف شدن و سر کارن.هفته قبل با دوستم ک راجب دوستای دبیرستانی حرف میزدیم هم همین بحث بود اونم ماه اخر سربازیشه.دیروز که رفتم کلاس نتورک پلاس هم تقریبا همه ی همکلاسیا ازم بزرگتر بودن و شاغل.

ایشالا بازی کلش رو هم کنار میزارم خخ ...امیدوار بودم کسی بخرتش ولی خب ازین شانسا نداشتیم :)) هر چه زودتر باید فیلمای نتورکو ببینم و جزوه بنویسم.داره دیر میشه.

یا حق


مقبره شهدا

مقبره شهدای گمنام

مکان : وسط دانشگاه

زمان : هفته قبل پس از طوفان

☔️🌺😎

۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۹:۴۴ موافقین ۱ مخالفین ۰
the_ emperor

بارون شدید

انگار امروز ک نرفتم دانشگاه ، بارون شدیدی زده در حد سیل...ازین لحاظ شانس آوردم .
فردا هم نمیرم و میخوابم،ریلکس.
یکی از بچه ها هم رفته خونه همکلاسیش و سیل اومده بعدش ، تا الان هم موندگار شده اونجا،اگه ماشین داشتم میرفتم میرسوندمش.
الانم ک همه خوابن اینجا،منم بیدار.مودم روشن.هوا سرد.تو فکر انار 😂
+
پاییز زود باش ک منتظر برفیم .



بارون


۲۴ مهر ۹۵ ، ۲۳:۵۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
the_ emperor

ترم آخر


سلام 

این ترم آخری هم دیگه اصن حس و حال رفتن به کلاسا رو ندارم فرقی هم نداره حضور غیاب کنه استاد یا ن.

دیگه برم هم همونجا میگیرم میخوابم تو کلاس،چه بهتر که تو اتاق خودم بخوابم.دیگه پول کرایه هم نمیدم.صرفه جویی اقتصادی😎

قرار بود امروز تی ای کوییز بگیره .کسی که ی زمانی هم کلاسیم بود و الان ارشد کنترل میخونه همونجا.نمیدونم چی بگم.بماند.

میخوام کنکور ارشد شرکت کنم.بعدش هم دفترچه سربازی رو پست میکنم . 

امروز پدرم از خصوصیات سربازی همچون بیدار باش 4 صبح و دواندن در پادگان میگفت .این ها رو بهمراه عدسی تصور کردم. 😱

تصمیم گرفتم هر روز ورزش کنم تا موقع سربازی نفس کم نیارم.از 5 دقیقه شروع میکنم.هشدار اضافه وزن.

دیشب نرم افزار اچ اسپایسو نصب کردم و الان میخوام شبیه سازی های آزمایشگاه ال دیجیتالو انجام بدم . برا همین میخوام بخابم 😂

ناهار امروز هم اینجور که داداشم میگفت دست پخت دختر همسایمون بود . پدرم هم نصایحی گوش نواز نثار برادرم کرد .

☔️ هوا هم نیمه ابریه البته آفتاب هم سوز سردی داره.الانم هواشناسی گفت بارندگی هایی خواهیم داشت و 

دوشنبه هم بارش بصورت برف خواهد بود. ❄️

+

معمولا زیاد حرف نمیزنم.ولی بیشتر از صحبت کردن با دوستام می نویسم.تلگرام هم کارو برام راحت تر کرده.حالا هم این وبلاگ ❣️


 امام باقر (علیه السلام)
 إنِّى لأبغضُ الرَّجُل أن یَکُون کسلاناً عَن أمرِ دُنیَاه، و مَن کَسَل عَن أمرِ دُنیاه فَهُو عَن أمر آخِرتِه أکسلَ
من مردى را که در کار دنیایش تنبل باشد مبغوض میدارم و کسى که در کار دنیا تنبل باشد، در کار آخرتش تنبل تر است.





۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۴:۰۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
the_ emperor