سلام و درود اینجانب بر شما باد :)

الان دو هفته ای میشه ک اومدم خونه و هفته بعد این موقع برگشتم به اون خراب شده :))

و اما ماجراهای بهاری 

مرخصی که تموم شد با تریلی پسرعموجان رفتیم تهرون و ازونجا با اتوبوس رفتم همون خراب شده -_-

دژبانه خسته بود نگشت.هر چند منم چیز خاصی همرام نبود.خب خب خب یک ماه اول با نگهبانی دادن و این ها گذشت و با ساخت برجکای جدید بدست خودمون اونو دودستی تحویل یه گردان دیگه دادیم در حالی که 99 درصد بچه ها ازینکار ناراضی بودن.

چنتا از دوستای صمیمیم هم این مدت ترخیص شدن و باهاشون خداحافظی کردم و فکر نکنم به این زودیا ببینمشون :|

من جمله محمد رو که کسریش جور شد و با اینکه خیلی اذیتش کردن و سختی کشید ولی تا آخر آشخور موند :))

 منم الان دارم آش میخورم جاتون خالی .

 ایشالا محمد هم به عشقش برسه *_*

ی محمد دیگمون هم همین هفته پیش ترخیص شد و من مرخصی بودم و تلفنی بهش تبریک گفتم ( ی سمت دهنم بی حس بود :)) )

این دوماه بعدش مسئولیت ی بخشو دادن بهم با اینکه چنتا مشکل داشتیم ولی خداروشکر بخیر گذشت و اومدم مرخصی (از دستشون فرار کردم :دی )