جایی برای مرور زندگی

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

پادگان_2

در همون زمان اوج مریضی ها بود که بچه ها متوجه ساس کوچولوها در تخت ی پسره شدن و در نتیجه کل اسایشگاه تخلیه شد.
همه تختا رو بردیم زیر افتاب تا ساس ها کشته شن.ملافه ها و پتوها رو تکوندیم و بعدش رفتیم حمام .
اون پسره هم هفته اخر که بازرسی وسایل از نظر بهداشتی بود مجبور شد برای اولین بار لباساشو بشوره :|
 بگذریم.
روز مادر بود که رفتیم مسجد تا تو مراسمش شرکت کنیم.خیلی هم خوش گذشت هم گروه سرود خوب بود 
و هم تئاتر که اکثرشون از گروهان ما بودن و کلی خندوندنمون :) دمشون گرم
در مورد نگهبانی دادن هم دو روز نگهبانی با یه شب گشتی به من رسید .
گشتی هم منظور نگهبانی در دور تا دور پادگانه که کلش سیم خارداره بالای ی دیوار بلند بود . 
اون روز توجیهمون کرده بودن که اگر کسی اومد باید خلع سلاحش کنیم و اسم شب بپرسیم و این حرفا...شب خیلی سردی بود.
اون شب هم من علاوه بر این کارها معاون افسرنگهبان و رفقاشو مجبور کردم شنا برن که فک کنم بهشون برخورد :)) 
روزای بعدش بیشتر به کلاسای معارف جنگ گذشت . دوبار اخر بردنمون گروهان روبرویی که بچه های دیپلم و زیردیپلم بودن
 بوی خیلی بدی از همون شروع درب گروهان استشمام میشد و خیلیامون مجبورا ماسکا و دستمال کاغذیا رو دراوردم و خداروشکر کرم که لیسانسه ایم.
خلاصه میکنم هفته اخر به رژه و کلاس معارف و اینها گذشت.
اونجا جز یکی دو روز چیزی نتونستم بنویسم بدلیل اینکه وقت استراحت نداشتیم و بچه ها وقت نماز کمی استراحت میکردن طوری که حتی امام جماعت از کمی تعداد افراد گله میکرد.خیلی از موضوعاتو یادم رفته که بعدا مینویسمشون.ماجرای برگشتنمون هم کلا یک پست جداست.
در مورد روزشماری هامون اینکه جالب بود تو کتابای قدیمی که میدیدیم اینجور روزشماری میکردن که روز اول میشد روز قفس بعدش روزی که اینو نوشتن و بعد روز آخر رو روز نفس و رهایی می نامیدن ولی نوشته های جدید اینجور بود که اگه 7 روز باقی مونده مینوشتن نبووووود 7 روز دیگه :)



۰۸ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۱۱ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
the_ emperor

پادگان_1

بعد از 4ساعت زیر آفتاب گردانمون مشخص شد و رفتیم اونجا و سرگروهبانا برامون صحبت کردن و رفتیم تختمونو انتخاب کردیم.

چون جمعیت زیاد بود قرار شد اکثر تختارو دو طبقه کنن.و در نتیجه تخت ما هم دوطبقه شد.

هفته ی اول بی نظمی زیاد بود و رژه کار میکردیم .مربی ها هم خوب بودن و البته یکیشون سخت گیر بود ولی پسر خوبی بود که بعد یه مدت رفت جای دیگر. خلاصه هفته بعد رفتیم میدون و رژه رفتیم و فرمانده هم ازمون تشکر کرد.از اون به بعد کمی سخت گیریا کمتر شد. اما...

اما هم چنان 4صبح باید پا میشدیم تخت رو آنکارد میکردیم و صبحونه و بعدشم منطقه نظافت. برنامه سین هم سه هفته نداشتیم .منظور همون برنامه روزانه اس.معلوم نبود کجا میبرنمون.گاهی کلاس گاهی مسجد گاهی رژه و ی بار هم ورزش.

از هفته ی دوم هم کلاس معارف جنگ شروع شد که سرهنگ های بازنشسته حاضر در جنگ تحمیلی برامون ازون روزا میگفتن.

از سخت ترین خاطرات هم صف انتظار حمام بود :)) که تهش هم هفت یا هشت دقیقه کلا میشد استحمام کرد و تازه از دقیقه دوم به بعد آب یخ میشد.

سر ماجرای پوتین گرفتن هم کلی زیر آفتاب نگهمون داشتن و آخرشم به بعضیا نرسید.منم دو شماره بزرگتر گرفتم.

مسجد هم محل سرفه های متعدد سربازامون بود که ما هم نهایت مرض شدیم و حتی گریبانگیر امام جماعت هم شد.تا دو روز قادر به صحبت نبودم.

ادامه دارد ....

۰۶ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۱۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
the_ emperor

اعزام_2

قبل ترمینال با سه تا از بچه های شهرمون آشنا شدم و یکی از همکلاسیای دانشگاهو هم دیدم که با ما اومد.
سوار اتوبوس شدم و در حالی که هنوز باورم نمیشد و هیچ تصوری از بیرجند نداشتم با خونواده خداحافظی کردم و راه افتادیم.
از آزادشهر و گردنه هاش رد شدیم و دیگه هیچ جنگلی ندیدیم.شب شده بود و بچه ها کم کم ساکت شده بودن .
خیلی سریع اون گردنه ها و پیچهای خطرناکو رد کردیم و رفتیم استان سمنان . شاهرود پیاده شدیم که شام بخوریم و نمازی بخونیم.
ی اتوبوس دیگه سوار شدیم و از سبزوار رفتیم.اونجا هم باز یکی دیگه سوار شدیم و راه افتادیم در حالیکه بعضا کف اتوبوس خوابیده بودن
و ازین موضوع هم گله داشتن.بی نظمی زیاد بود.رسیدیم بیرجند .راننده دبه کرد که نمیبرمتون پادگان و باید 5تومن بدید هرکدوم ببرمتون.
باز هم با کلی دعوا رو 4 تومن توافق کردیم و رفتیم پادگان که بیرون شهر بود.نوساخت هم بود و پادگان قدیمی که خاطرات خیلیا رو شکل داده بود رو با این پادگان عوض کردن.تا چشم کار میکرد کوه و زمین لم یزرع بود .البته جلوی پادگان روستایی بود که زمین های زراعی داشت و لاقل سبزی میدیدم حتی همونقدر کوچیک.
رسیدیم .بعد از بازرسی دژبانی و این حرفا که چندان سخت نگرفتن با ی نگاه و پرسش ساده راه افتادیم .جایی که همه صف کشیده بودن از سرتاسرکشور.اونروز امیر اومد و بازدید و سخنرانی کرد بعدش برای تقسیم گردانی بخط شدیم.حتی اونجا هم جزو مازاد ها بودیم :)) چون برگه هامونو گم کرده بودن.
ادامه دارد...
۰۶ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
the_ emperor

اعزام_1

سلام ابتدا بگم که عیدتون مبارک

سالی پر از خوشی و سلامتی براتون آرزومندم

برگردیم به دوم اسفند .روزی که صبح زود بیدار شدم که برم حوزه اعزام.در حالی که هنوز معلوم نبود مقصد نهایی ام کجاس و کد آزاد بودم.

این موضوع بیشتر اذیتم میکرد چون معلوم نبود چه وسایلی بیشتر نیازه و انسان کلا از چیزای ناشناس بخودیه خود ترس داره و هیجان انگیزه.

اولش رفتیم پادگان اونجا که معلوم شد حوزه توی پارک جنگلیه و ورودی هم میگیرن .

خلاصه رفتیم و رسیدیم به ی جمعیتی از کچلا و خونواده هاشون .البته بعضیا هم دلشون نیومده بود موهاشونو بزنن.

اول سربازایی که محل خدمتشون مشخص بود اعزام شدن.نوبت ما بعد از سه ساعت رسید گفتن هنوز کدتون رو نزدن.

درنتیجه دوساعت دیگه صبر کردیم و رفتیم تو ماشین داداش نشستیم.شایعات شروع شده بود و قوی ترینش برای بیرجند بود.

دلیلشم مشخص بود چون فقط اتوبوس اون شهر مونده بود داداشمم همش میگفت رفتی بیرجند :)).بالاخره هم اعلام شد متاهلا میرن تهران 

و مجردا که ما باشیم سفری دور و دراز به بیرجند خواهیم داشت.خلاصه رفتیم سوار بشیم که دیدیم اتوبوس پر شده و جا واسه ما نیست.

با اعتراض خونواده ها مجبورا گفتن برین ترمینال با هزینه اونا اتوبوس بگیریم و باز یک ساعت صبر کردیم تا اتوبوس واحد بیاد و بریم.

ادامه دارد ...

۰۶ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
the_ emperor