سلام ابتدا بگم که عیدتون مبارک
سالی پر از خوشی و سلامتی براتون آرزومندم
برگردیم به دوم اسفند .روزی که صبح زود بیدار شدم که برم حوزه اعزام.در حالی که هنوز معلوم نبود مقصد نهایی ام کجاس و کد آزاد بودم.
این موضوع بیشتر اذیتم میکرد چون معلوم نبود چه وسایلی بیشتر نیازه و انسان کلا از چیزای ناشناس بخودیه خود ترس داره و هیجان انگیزه.
اولش رفتیم پادگان اونجا که معلوم شد حوزه توی پارک جنگلیه و ورودی هم میگیرن .
خلاصه رفتیم و رسیدیم به ی جمعیتی از کچلا و خونواده هاشون .البته بعضیا هم دلشون نیومده بود موهاشونو بزنن.
اول سربازایی که محل خدمتشون مشخص بود اعزام شدن.نوبت ما بعد از سه ساعت رسید گفتن هنوز کدتون رو نزدن.
درنتیجه دوساعت دیگه صبر کردیم و رفتیم تو ماشین داداش نشستیم.شایعات شروع شده بود و قوی ترینش برای بیرجند بود.
دلیلشم مشخص بود چون فقط اتوبوس اون شهر مونده بود داداشمم همش میگفت رفتی بیرجند :)).بالاخره هم اعلام شد متاهلا میرن تهران
و مجردا که ما باشیم سفری دور و دراز به بیرجند خواهیم داشت.خلاصه رفتیم سوار بشیم که دیدیم اتوبوس پر شده و جا واسه ما نیست.
با اعتراض خونواده ها مجبورا گفتن برین ترمینال با هزینه اونا اتوبوس بگیریم و باز یک ساعت صبر کردیم تا اتوبوس واحد بیاد و بریم.
ادامه دارد ...