خب خب خب از اون روزی که رفتم شروع میکنم با اتوبوس رفتم تهرون و ازونجا هم به مقصد پادگان..
با همون راننده سفر قبلی با همون اتوبوس سفر قبلی.حالب اینکه اینبار دم پادگان پیاده ام کرد.
رفتم تو کانتینر دم در لباس نظامی به تن کردم و وارد شدم...این بود آغاز ماجراجوییامون در پادگان :|
دژبانه گفت چرا مهر خروج نداری حتما از سیم خاردارا در رفتی...خندیدم گفتم نه والا...
گفت میخندی؟بزار گریتو در بیارم تازه گوشی هم که آوردی
قیافه جدی گرفتم و گفتم گوشیو تحویل میدم خب...گفت نمیگیریم.
با سرباز کناریش حرف زدیم راضی شد تحویل بگیره..
*توی پادگان ما برعکس آموزشی گوشی بردن ممنوعه حتی اگه تحویل بدی نمیگیرن و اضافه خدمت میزنن برات :|
خلاصه بسختی از خان اول گذشته و وارد فاز خدمتی شدیم .
ماه رمضون بود و ما هم دیدیم بهمون تخت نمیدن..همچنان توی نمازخونه می خوابیدیم. همون روزای اول با یه پدیده آشنا شدیم به نام بازدید.
حالا بازدید از چی؟همه چی..سرباز.آمادگیش و تجهیزات.آسایشگاه.انبارها و ماشین و اینا
و اما آشخوریامونم شروع شده بود...برای نظافت سنگین و حمل غذا و شستن دیگ ها و ماشینا و ... فقط از ما پنج شیش نفر استفاده میکردن
جوری که تا ساعت 2 شب نگهبان بودی میومدی تو نمازخونه دراز میکشیدی ساعت دو و نیم بیدارت میکردن بری غذا بیاری تا ساعت سه و نیم طول میکشید و تا 4 و ربع .باز دراز میکشیدی ساعت 5 بیداری رو میزدن و روز کاریت شروع میشد.این روال کاری سه هفته ماه رمضون بود.
شانس ما این بود که چون دوره جایگزینیمون طول کشیده بود مدت زیادی منتظر سربازای جدید نموندیم و دوهفته بغدش اومدن.
همچنین برای افطار میرفتیم حسینیه و از غذای لاکچریشون میل میکردیم+املت +سیب زمینی سرخ کرده+خیارشور
(فرار از نظافت شبانه)
_
یادمه ارشدمون اون روزا بخاطر حسینیه نرفتن تنبیهمون کرد و بعدش حالم بد شد واقعا :|
آخه چه کاریه ...حسینیه رو باید با دل و جون بری نه بزور.البته دستور از بالا بود.