جایی برای مرور زندگی

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

حسرت یار مهربان

شاید تعجب نکنید ازینکه بگم من توی این چندسال جز دوسه تا کتاب غیردرسی دیگه کتابی نخوندم .

 یکی دوتا رمان بوده که اونم توی اینترنت گرفتم خوندم که یکیش رمان دوستم بوده و یا اون کتاب داستان کوتاه شهدای جنگ تحمیلی تو ایستگاه راه آهن که توجهمو جلب کرد.

حسرت امروز من فقط اون دختری که به هر دلیلی داشت کتاباشو میفروخت و من چون فکر میکردم پول کافی همراهم نیست و حالم هم خوب نبود حتی به کتاباش نگاه نکردم و  با دو دست بالاگرفته گفتم نه نمیخام :| 

خیلی دوست دارم ی بار دیگه ببینمش و این بار حداقل ازون همه کتابی که همراهشه یکیشو ببینم و بخرم :( کاش این بار که رفتم اون شهر بازم بیاد بهم بگه آقا لطفا به این کتابا یه نگاهی بندازین , قول میدم دیگه بی توجه نباشم :)

۳۰ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
the_ emperor

تاهل یا تجرد مسئله این است !!

سلام

میرم سر اصل مطلب.دیروز آزمون شهر قبول شدم. خداروشکر مثل دفعه قبل خاموش نکردم :) و افسر مهر قبولی رو زد.

در راه برگشت بسی شاد و شنگول بودم که یهو معلم اول ابتداییمو دیدم .گفت استعداد زیادی داشتی و حیف شد همون روندو ادامه ندادی وگرنه الان باید حداقل یه اداره رو اداره میکردی. خب همینجا شادی حاصله از قبولی آزمون از دماغم در اومد :)) ولی خوشبختانه سعی میکنم مثبت اندیش باشم و این رو در نتیجه تقدیر الهی در نظر گرفتم و صدالبته تنبلی خودم :دی


صبح امروز هم ی سر دانشگاه رفتم . برای کارای فارغ التحصیلی و این ها که اونجا فهمیدم دارن ورودیای جدید رو ثبت نام میکنن :)) و مجبورم هفته بعد برم بازم. دوتا از دوستان و همکلاسی های دوره کارشناسی رو ملاقات نمودم و بسی خوشحال شدم.یاد باد آن دوران یاد باد . 


خب حالا دلیل این عنوان برای پست امروزم چی بود ؟ انگار امروز پسرخاله و خانومش(عروس خانوم) اومدن خونمون. اینو وقتی فهمیدم که مادرم برام آرزوی ی خانوم مث ایشون نمود و گفت بعد سربازی بی معطلی باید زن بگیری :/ و من مات و مبهوت نگاهش میکردم. حالا شوخیایی ک گفتم رو اینجا نمیگم که ریا نشه :))  ولی جدی فعلا در خودم نمیبینم مسئولیت کسی دیگه رو هم قبول کنم و در این مورد شکی ندارم و امیدوارم با گذشت زمان و بزرگتر شدنم بتونم این تفکر رو تغییر بدم . 


مسابقه صدای وبلاگ آنه شرلی رو هم دیشب دیدم و همونجا بهش دست مریزاد گفتم. استعدادای خوبی هم شرکت کردن و من هم اگر زودتر میفهمیدم شرکت میکردم حتی اگه حذف قطعی بود :)) 



این هم عکس امروز مسیر خوابگاه به درب پشتی دانشگاهمون با خاطرات فراوان :) یادش بخیر


مسیر خوابگاه

۲۷ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۵۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
the_ emperor

لواشکای قبل تو سوئ تفاهم بود :دی

خب این ماه مرداد گرم و سوزان هم سپری شد و کم کم به ماه باز شدن مدرسه ها نزدیک می شویم.

از خوبیای مرداد میشه به انجیرپزون و ترشی پزون اشاره کرد. آلوچه های جنگلی هم رسیدن .

مشاهده بفرمایید


آلوچه جنگلی


آلوچه


و سپس اینگونه تبدیل به لواشک شدند 😍


لواشکامون


کاملا هم بهداشتی :دی زیر نور آفتاب مردادی که تو عکس رفته پشت کوه های اطراف.

البته اینا فقط مصارف خونگی داشت هفته قبل ولی الان مشتری هم پیدا کرد و نصفش فروش رفت .

خلاصه جاتون خالی . هنوزم کلی لواشک تو یخچال و فریزر کشف نشده باقی مانده است که البته بیشترشون پریروز بسته بندی شد 😔😬😐


+ پیگیر کارهای سربازی ام. این نیز بگذرد.

۱۱ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۳۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
the_ emperor