جایی برای مرور زندگی

۱۰ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

برف پاییزی

امروز خبر دادن که در اثر اون انفجار ک تو پست 12 گفتم ی مادر و دختر کوچیکش فوت شدن :( خدابیامرزتشون . مادرم اصلا حال خوبی نداره از نزدیک میشناختشون. 
هوا خیلی سرد شده هواشناسی خبر از هوای زیر 0 درجه داده .برف هم اومده .تا 4شنبه هم برف داریم :) امان از عطسه :دی

برف


۳۰ آبان ۹۵ ، ۲۳:۴۴ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
the_ emperor

فال حافظ یهویی

uu

این نیز بگذرد.
۲۷ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۷ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
the_ emperor

انفجار گاز

الان خبر رسید که خونه خاله ام منفجر شده :| اونم از نوع گازی.

اطلاعات بیشتر در پ ن ...



پ ن : مشخص شد مستاجرای خالم که دوتا بچه هم داشتن دچار سوختگی شدن.میگن وضع بچه ها وخیمه چون نشت گاز از اتاق اونا بوده :(  گفته شده با 4 تا آمبولانس به بیمارستانای ساری منتقلشون کردن .

لطفا براشون دعا کنید. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

۲۴ آبان ۹۵ ، ۰۸:۰۵ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
the_ emperor

خواب ناخواسته

تازه بیدار شدم . این دوروز دوتا امتحان داشتم ک در مجموع فقط 5 ساعت خوابیده بودم. برای منی ک حداقل روزی 8 ساعت میخوابم خیلی وحشتناک بود.تازه دردش اونجاس که شنبه امتحانو نگرفت استاد موردنظر.ینی هربار ک سوار ماشین شدم تا برم یونی و یا بیام خونه خواب بودم اونم با دهن باز :| اینا بخاطر خستگیه در حالی که قبلا معمولا بخاطر علاقه بود :))

در نتیجه دیروز که از یونی اومدم  گفتم بخوابم یا بشینم گزارشارو بنویسم.تصمیم بر این شد بخوابم.فکر کنم ساعت 5 عصر بود. گفتم ی چرتی میزنم ک چرتمون تبدیل شد ب 12 ساعت خواب مفید.یادمم نمیاد خوابی دیده باشم یا ن.آها یادم اومد راجب دخترخالم بود :)) اپلای کرده بود تو خوابم.بیدار ک شدم یادم اومد طرف تازگی ازدواج کرده و ی نینی هم توراهه :|

دیروز هوا به حدی گرگ و میش بود ک وقتی با سید از ی در پنتاگون یونی رفتیم تو آفتابی بود و داشتیم میپختیم و یک دقیقه بعد ک از در دیگه زدیم بیرون یهو هوا بارونی شد :| 

الانم باس بشینم گزارشو بنویسم.سیمولیشنو ک باید هم گروهیم انجام بده و هیچوقتم انجام نداده هم ی دستی به سر و روش بکشم.شاید بعدش بتونم برم دوش بگیرم.

یه تیکه پلاستیکی از سی دی رام جدا شده میگن کلا باس عوضش کنم که نه الان وقتشو دارم و نه پولشو خخ

شصت دست خواهرزادم مونده لای در و حسابی گریه کرده تو بیمارستان و فشار بقیه رو آورده پایین این پسر. ولی خب خیلی درد داره ک ناخنت کلا از جاش در بیاد.حالا لازم نیس تصور کنین دیگه دردشو :)) 

خداروشکر الان خوبه و خوابیده فک کنم این کلاس اولیه ما :) 


شصت



صبح هم بخیر و شادی 🌺☔️❄️


پ ن : وبلاگم یک ماهه شد مبارکه ❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️ :)

۲۴ آبان ۹۵ ، ۰۴:۴۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
the_ emperor

امتحانات از آنچه که شما فکر میکنید نزدیک ترند.

خب این هفته میانترمام شروع میشه. منم هنوز برای میانترمام چیزی نخوندم،این دوسه روزه ک دنبال تمرینای نتورک بودم و تازه مدلشو طراحی کردم و ابزار لازمو لیست گرفتم.فقط مونده بود لیست قیمتا و دستمزد ک وقت نکردم بپرسم.بچه ها هم اکثرشون نتونستن قیمت درست و حسابی بگیرن دلیلشم این بود ک اگه طرف بفهمه پروژه نداری و نمیخوای ازش خرید کنی یا اصن چیزی بارت نیس بهت فاکتور نمیده.استاد هم چنتا راه حل داد برا این موضوع.

این هفته تولد عزیزترین دوستم بود و خیلی خوشحالم هم بابت اینکه چنین دوستی دارم و هم این که از هدیه تولدش خوشش اومد :) 


+

راستی ترامپ هم ک برنده شد .

اصن به این مرد میاد ک خشن باشه :))

ترامپ

+

و برگریزان پاییزی دانشگاه 


برگ ریزان


+


یکی از دلایلی ک از بوفه دانشگاه ساندویچ نمیگیرم :|


کاهو


+

جان ماکسول میگه : همه چیز به طرز برخورد و نگرش شما بستگی دارد. مسایل می توانند شما را با مشکل یا با موفقیت رو به رو سازند. 

۲۱ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۰ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
the_ emperor

رعایت کنید دیگه عه ...

آقاااااااااااا خانووووووووووووم رعایت کن دیگه 😡

 مطلع گشتیم دیروز تنی چند از اهالی نت اقدام به کپی و انتشار غیر مجاز نوشته های بهترین دوستم نموده و اخطارهای موجود را نادیده انگاشتند.آیا اینان از سن خود خجالت نمیکشند؟آیا شرم نمیکنند؟وا اسفا :| آن هم بدون اشاره به مرجع.دیشب حرص بود ک میل نمودیم از سخن بعضی اساتید.البته از آن کپی گرانی که شعر های حافظ و سعدی را هم به نام خود میزنند توقعی نداریم. سخن کوتاه کنم رعایت کنید شاید که رستگار گردید.


+

جمعه از ساری برگشتم.بعد از بارندگی های شدید هوا صاف شده بود :) و میشد ب تماشای دور و نزدیک نشست و لذت برد.

برای من این لذت با دیدن بام ایران یعنی قله دماوند افزون گشت . برای خیلی ها که فکر میکنند قله دماوند در تهرانه بگم ک خیر :| از اولش جزو مازندران بوده و ان شالله خواهد بود.البته مسئولین شهر دماوند که شهریست آنسوی دماوند و در حوزه تهران خواهان الصاق آن ب تهرانند :| همونطور ک مناطق دیگه ای از مازندران رو جدا کردند و حال شاهد زمین خواری وسیعی در آن ها میباشیم البته در شمال هم زیاده بخاطر مسئولین بی عرضه و اشکالات قانونی.

:| اووو یهو رفتم خاکی .. ساری 

خب تماشای دماوند ب اون عظمت آدمو ب وجد میاره :) مخصوصا با حرکتش در میان کوه ها و جنگل...گاه پشت کوه ها پنهان میگشت و گاه پشت جنگل...جنگلی هیرکانی با قدمت بسیار زیاد...و حال هنگام خزان و رقص رنگ ها در میان درختان . یکی از بهترین مناظری بود ک در طول عمرم دیده بودم.

از دانشگاه چه خبر؟

این چند روز هم دوتا همایش داشتیم.امروز همایش ایده ی برتر برگزار شد با شرکت دوتا از دانشمندان برتر جهان :)

ینی این منظره های پاییزی طبیعت یونی خیلی قشنگه .کلی آدم کیف میکنه.

اینا ب کنار :| هفته بعد میانترما شروع میشه.و بدین گونه چ زود دیر میشود.

کتاب شبکه کروزو خریدم شاید ک ب کارم بیاید.



+

دماوندطبیعت
۱۶ آبان ۹۵ ، ۲۰:۲۵ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
the_ emperor

خواب و بیدار

من آمدم خوش آمدم :))
پست قبل که اصلا حال نداشتم چیزی بنویسم و هفته ی خسته کننده ای بود تا اینجا...چون هر روز در رفت و آمد بودم و سرمم شلوغ مشغول درس و تحقیق و تمرین و پروژه...پروژه ای که دیروز همکلاسی سابقم گفت که این موضوع رو نباید با این استاد برمیداشتی :| خب من انتخابمو کردم و میخام راهمو ادامه بدم ... این نیز بگذرد!!
این دو روزه یکی از دوستای سابقم که همون دانشگاه ما ارشدشو میخونه دیدم دوسه بار...اصن این بشر خیلی خوبه از همینجا میگم دمت گرم عباس جان :)
برای دیروز صبح ساعت 5 زنگ گذاشتم که بیدار شم ولی خب این بار به همون دلیل پست قبلی انقد خسته بودم که 20 دقیقه هم اضافه بر سازمان خوابیدم و زنگیدن مداوم گوشی هم تاثیری نداشت :))  دیگه آخرش پاشدم گفتم میرم دیگه آقا این 3 روزو ک رفتم اینم برم تکمیل شه... پاشدم لباسو پوشیدم . معمولا این ترم صبح ها با مینی بوس میرم دانشگاه.البته فقط تا نصف راه میره و ازون به بعد باید با سواری برم...خط مستقیم هم ک نداره.
از پله ها ک داشتم میرفتم پایین دیدم مینی بوس مورد نظر رد شد حالا من بدو اون برو (حالا این ماجرا قبلا هم چندین بار پیش اومده بود) ....وسطای راه یادم اومد شمارشو ک دارم بزار بهش بگم بایسته ، بعد 4بار زنگ خوردن جواب داد .
من:آقا کجا بایست سر چهار راه ،دارم میام :))
راننده:من سرچهارراهم .
من:باشه بایست .
راننده : اِ ....
تهشو نفهمیدم چی گفت داشتم میدویدم :| 
 رسیدم به 20 متری چهارراهه و دیدم ماشینو...دست تکون دادم و صدا زدم ولی در کمال ناباوری دیدم دوتا خانومو سوار کرد و برو ک رفت :|
منم مات و مبهوت اصن یه وضعی....خب دیگه صحنه آخرو تصور کنین من و محو شدن مینی بوس در افق:))

حالا بگذریم دو تا کلاس صبح داشتم هر دوش با استادی ک پروژه رو باهاش برداشتم عصر هم ک آزمایشگاه.البته بچه ها خیلی خوب ازش تعریف نمیکنن دلیلشم میدونم اینکه پارسال اذیتش کردن و ایشونم پاسخ متقابل داد.

راستی این هفته تو گروه تلگرام هم بچه ها رای گیری کردن درباره بهترین استاد . این استاد مورد نظر ما هم 3رای آورد از 74 تا.
بهش رای ندادم ولی آخر نشد چون یکی دیگه هم بود با 0 عدد رای ناقابل.

رای

اینم نمودار میله ای رای گیری .رای ما اول شد با اختلاف زیاد نسبت به نفر دوم که خاطره خوشی ازش ندارم.

+

دیروز بازارچه خیریه هم به همت دوستان و دانشجویان گرامی برگزار شد.یک عدد غرفه 😊 خیلی هم خوب :)

خیریه

+

مسولیت زندگیتان را به عهده بگیرید.
این را بدانید … فقط شما هستید که میتوانید خودتان را به جایی که میخواهید برسانید، نه هیچکس دیگری.
لِس براون
۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۱:۵۴ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
the_ emperor

خستگی دانشجویی

الان اونقدر خسته ام ک چیزی نمیخوام بنویسم و میخوام برم بخوابم :|

شب بخیر

۱۱ آبان ۹۵ ، ۰۰:۳۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
the_ emperor

راه پله

دیروز رفتم کلاس نتورک .استادمون ی تمرین عملی داده ک باید انجام بدم توی این یکی دوهفته.گفته برای وسایل هم باید ی لیست قیمت هم بگیریم جنسای خوب و متوسط و بد هم جداجدا...تازه چن ساعته اومدم خونه و وقت نکردم فیلم کلاسو ببینم.

نه که تا الان یه دقیقه از قبلیارو دیدم :)) میخواستم اینو ببینم لاقل بدونم جزییات تمرینشو ولی اومدن به خونه همانا و نشستن پای لپتابو گرم گرفتن با دوستان همان.تازه دوباره کلش نصب کردم که برم کلن یکی از دوستای سابقم :) یادش بخیر.امشب همش چلنج زدیم خخ

عنوان پست هم مربوطه به کاری ک امروز شروع کردیم.دیشب خونه خواهرم موندم چون ساعت حرکت قطارارو عوض کردن ی قطار هم هست که از گرگان میره تهران ولی اون مسئول اطلاعات راه آهن میگفت ک مسافر سوار نمیکنه بین راه.حالا دیگه بعد کلاس مجبورم برم پیش خواهرم اینا.خب کار چی بود؟سنگ کاری راه پله ها :)) ولی خب پدر و برادرمم اومدن ک تنها نباشیم برا همین سخت نگذشت .یاد روزایی افتادم ک خونه مون رو تخریب کردیم و از نو بنایی در افکندیدیم :)

خلاصه تا عصر اونجا بودم و یه طبقه پله هاشو زدیم و منم به اذن مادر برگشتم به خانه با ریل باس.از دیدنشم کلی خوشحال شدم انگار نه انگار ک دیروز رفته بودم.خدایی خیلی مادرمو دوس دارم :) 

از دیروز تصمیم گرفتم که برنامه ریزی روزانه داشته باشم از شب قبل.امشب اینکارو میکنم ان شالله.یخرده نظم دادن به زندگیم واقعا لازمه.

قبلنا ناخودآگاه این نظم تو زندگیم وجود داشت ولی قدرشو ندونستم.


شبتون آروم


+

 اینم عکس ریل باس 


ریل باس

۰۸ آبان ۹۵ ، ۰۱:۰۶ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
the_ emperor

میوه چینی دانشجویی

خب این هفته،هفته ی میوه چینی بود با انواع و اقسام موقعیت ها من جمله آویزون شدن و بالا رفتن و چیدن و انداختن میوه ها روبرو بودیم . مثال این صحنه ها 


میوهکول


و خب میوه های حاصله عبارت بودند از نارنگی و پرتقال که در تصویر زیر مشاهده میفرمایید


پرتقال


درختای دیگه ای هم هست ولی فصل میوه دهیشون نیست.و تعداد درختای نارنگی و پرتقال هم بسیار.

+

ازین بحث که بگذریم یه هفته ی دیگه از عمرم گذشت و کار خاصی انجام ندادم یعنی تفاوت خاصی با هفته قبلش نداشت.دیروز فهمیدم یکی از چشام ضعیف شده شاید بخاطر تماشای زیاد مانیتوره . شاید هفته بعد برم دکتر شاید 😅 تا نوشته ی بعدی بدرود


۰۵ آبان ۹۵ ، ۲۰:۵۷ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
the_ emperor