سلام خیلی خوبه که دوباره تونستم بیام و بنویسم اینجا.
بعد از آموزشی ی مرخصی ده روزه دادن و اومدم براتون از ماجراهاش گفتم.حالا هم میخام از دوران پسآموزشی و قبل از تقسیم یگانی بنویسم.
باید بگم خدمت موجبات ایرانگردی رو برام فراهم کرده که چندین بار مسیر از شرق تا شمال و از شمال تا غرب ایرانو پیمودم . همونزمان که تو آموزشی برگه ی امریه رو دادن دستمو من مات و مبهوت مونده بودم و همش از خودم میپرسیدم آخه چرا من؟میدونستم که چیزای خوبی در انتظارم نیس.
عصر 9 اردیبهشت توی بارون شدید با خونواده خداحافظ کردم و رفتم تهران که ازونجا عازم غرب شم .خدمتتون بگم 15 سال از آخرین باری که برج آزادی رو دیدم گذشته بود....برج کوچیکتر شده بود یا شاید من بزرگتر شدم :)) برای اولین بار سوار بی آرتی شدم و رفتم ترمینال غرب.
از تعاونی پرسیدم اتوبوس کجاست و ساکمو تحویل اتوبوس دادم و با خیال راحت رفتم شام بخورم :| شامو که خوردم اومدم بیرون که سوار شم دیدم اتوبوس رفته :)) نگو این اتوبوس همونی نبوده که بلیطشو داشتم و یکی دیگه بوده با همون مقصد . خلاصه برگشتم تو سالن و از اپراتورای تعاونی خواستم کمکم کنن راک ساکمو پس بگیرم.با طرف تماس گرفتم قرار شد بین راه ساکمو بزاره تا من برا شام که رفتم اونجا بگیرمش.
حالا اومدم به راننده اتوبوس خودم اینو بگم گفت اصن توقف نمیکنه :@ و مسئولیتی قبول نمیکنه و مث جوب خشک پشت کرد بهم .
خلاصه بازم تماس گرفتم و گفتم بزارن تو مقصد تا برم برش دارم.مقصد اتوبوس ی شهر مرزی بود به اسم بانه ولی من بین راه پیاده میشدم ولی به علت بدقلقی راننده مجبور شدم تا بانه برم و بعد از چندساعت انتظار بالاخره ساکو گرفتم و با مینی بوس برگشتم تا به یگان خودمو معرف کنم.