سوار اتوبوس شدم و در حالی که هنوز باورم نمیشد و هیچ تصوری از بیرجند نداشتم با خونواده خداحافظی کردم و راه افتادیم.
از آزادشهر و گردنه هاش رد شدیم و دیگه هیچ جنگلی ندیدیم.شب شده بود و بچه ها کم کم ساکت شده بودن .
خیلی سریع اون گردنه ها و پیچهای خطرناکو رد کردیم و رفتیم استان سمنان . شاهرود پیاده شدیم که شام بخوریم و نمازی بخونیم.
ی اتوبوس دیگه سوار شدیم و از سبزوار رفتیم.اونجا هم باز یکی دیگه سوار شدیم و راه افتادیم در حالیکه بعضا کف اتوبوس خوابیده بودن
و ازین موضوع هم گله داشتن.بی نظمی زیاد بود.رسیدیم بیرجند .راننده دبه کرد که نمیبرمتون پادگان و باید 5تومن بدید هرکدوم ببرمتون.
باز هم با کلی دعوا رو 4 تومن توافق کردیم و رفتیم پادگان که بیرون شهر بود.نوساخت هم بود و پادگان قدیمی که خاطرات خیلیا رو شکل داده بود رو با این پادگان عوض کردن.تا چشم کار میکرد کوه و زمین لم یزرع بود .البته جلوی پادگان روستایی بود که زمین های زراعی داشت و لاقل سبزی میدیدم حتی همونقدر کوچیک.
رسیدیم .بعد از بازرسی دژبانی و این حرفا که چندان سخت نگرفتن با ی نگاه و پرسش ساده راه افتادیم .جایی که همه صف کشیده بودن از سرتاسرکشور.اونروز امیر اومد و بازدید و سخنرانی کرد بعدش برای تقسیم گردانی بخط شدیم.حتی اونجا هم جزو مازاد ها بودیم :)) چون برگه هامونو گم کرده بودن.
ادامه دارد...